زبان و ادبیات فارسی در سدههای پنجم تا هفتم هجری
مجاهدتهای شاعران و نویسندگان ایران مخصوصاً در نواحی شرقی و شمال شرقی یعنی ماوراءالنهر، خراسان و سیستان از قرن سوم تا میانهی قرن پنجم در بنیان نهادن ادب فارسی؛ دلنمودگی و علاقهمندی شاهان، امیران و رجالِ بزرگ آن عهد در جلب و جذب عالمان و ادیبان به دربار و دستگاه خود؛ توسعهی مدارس و مراکز تعلیم در شهرهای مختلف ایران با نهضتی که متکلمان و فقیهان معتزلی در تألیف کتابهای خود به زبان فارسی ایجاد کردند؛ و تأثیری که لشکرکشیها و فتوحات غزنویان و سلجوقیان در گسترش زبان فارسی از دورترین نقاط ماوراءالنهر تا سواحل مدیترانه و از آن سوی رود سند و ناحیه پنجاب تا کنارههای دجله داشت همه عوامل مثبتی بودند که دورهی مورد مطالعهی ما را از حیث ترویج زبان و ادب فارسی از دورههای نادر و استثنایی تاریخ آن زبان ساختند. پدیدههای عمدهای که برای زبان فارسی رخ داد عبارت بود از: توسعهی فارسی دری و آمیزش آن با کلمات و لغات نواحی مرکزی و غربی ایران، درآمیختن آن با مفردات و ترکیبات زبان عربی، و آمیختگی با واژه ها، نامها و لقبهای ترکی. شعر و نثر فارسی با بیرون رفتن از محیط محدود دورهی آغازین خود و رواج در نواحی عراق و آذربایجان از لهجههایی که در آن نواحی مورد تکلّم بود تأثیرات فراوان پذیرفت و واژههای نو و تعبیرات تازه گرفت. بدیهی است که برخی از واژهها و تعبیرات کهن خود را که در نواحی جدید ناشناخته بود هم از دست داد.
همزمان با این تحول، هر چه زمان میگذشت آمیختگی زبان فارسی با مفردات و ترکیبات عربی رو به فزونی میرفت زیرا در مدارس آن عهد تنها تحصیل علوم دینی و ادبی آزاد و میسّر بود، به همین سبب نه فقط شاعران و ادیبان ناگزیر با زبان و ادب عربی آشنا میشدند و از آن تأثیر میپذیرفتند بلکه اغلب عالمان دینی و محدّثان و متکلّمان هم خود ادیب و شاعر بودند و طبعاً عمیق شدن آنان در زبان عربی و تعبیرات آن شعر و نثر آنان را به عربی نزدیکتر میساخت. مخصوصاً که در آن روزگار آشنایی با بسیاری از متون ادب عربی و حفظ کردن آنها جزء شرایط مهم دبیری و شاعری بود. ضمناً نباید از نظر دور داشت که زبان شعر، به سبب بیان افکار و نیاز به ایراد قوافی، بیشتر از زبان نثر حاجت به استفاده از کلمات عربی داشت. در کنار این امر بدیهی است که هر چه بر عمر اسلام در ایران میگذشت نفوذ زبان عربی که به هر حال زبان کتاب آسمانی و سُنَن آن دین بود در میان مسلمانان فارسی زبان بیشتر میشد و سبب میگشت تا علاوه بر مفردات و ترکیبات عربی، قواعد صرفی و نحوی آن زبان هم روی زبان فارسی اثر گذارد. آمیزش زبان فارسی با لغات ترکی از راه مهاجرتهای قبایل و عشایر زردپوست آسیای مرکزی یعنی ترکان غُز و خَرلُج و قراختائی به داخل ایران و سکونت آنان در ماوراء النهر و شمال خراسان و نواحی مرکزی و غربی رخ داد. پراکندگی اصطلاحات نظامی و اداری و رواج برخی از مفردات ترکی و اسامی ترکان یکی از نتایج مستقیم غلبهی قبایل و غلامان ترک و تشکیل دولتهای آنان در ایران و از پیآمدهای آن مهاجرتها و سکونتها بود. واژههایی چون: چاپار، الاق یا اُلاغ یعنی ستورِ پیک، آتاش یعنی همنام، قلاووز یعنی راهنما و مأمور محافظ کلانتری، باربک یعنی حاجب، الغ باربک یعنی حاج بزرگ و القابی چون منکبرنی (1) که لقب جلال الدین ملکشاه سلجوقی بود و غورسانجی یعنی غورشکن که لقب رکن الدین برادر جلال الدین بود و بسیاری از اینگونه ترکیبات و کلمات. در این ابیات که از ابوالمعالی رازی است چندین نام ترکی راه جسته است:
مرغزاریست پر از سنبل با بند فسوس *** بوستانیست پُر از نرگس با خواب و خمار
سروهای همه را بیخ به خرخیز و به چین *** گل بنانی همه را تخم ز یغما و تتار
اندرو از غز و قفچاق (2) بت سیم ذقن *** واندرو ازقی و کیماک مَهِ مَشک عذار
واژههای ترکی فراوان در دیوان شاعرانی چون خاقانی، سوزنی، جمال الدین عبدالرزاق اصفهانی و در اشعار نظامی شاهد گویایی بر این مطلب است. امّا موضوعی مهمتر که در این دوره در تاریخ زبان فارسی اتفاق افتاد نشر زبان فارسی دری در هندوستان و آسیای صغیر یعنی در نواحی شرقی و غربی بیرون از ایران بود که معلول برخی از علتهای سیاسی و نظامی است. محمود غزنوی در هجومهای متعدد خود به هندوستان آیین اسلام را با زبان فارسی به سرزمین سند و از آنجا به دیگر نواحی هندوستان برد و بسیاری از هندوان را مسلمان و با زبان فارسی آشنا کرد و آنان را تحت قیمومت حکومت فارسی زبان غزنوی درآورد به طوری که زبان فارسی در میان آنان نه تنها زبان سیاسی و نظامی شد بلکه عنوان زبان مقدس دینی یافت. سلاطین و ممالیک غوری هم که وارث فرمانروایی غزنویان در هند شدند حامی زبان فارسی بودند و مخصوصاً دربار و دستگاه قطب الدین ایبک و حاکمان سلسلههای محلّی شمسیّه و خلجیان برای ایرانیان گریخته از برابر حمله مغولان پناهگاه خاصی بود و از سوی دیگر چون زبان رسمی دربار سلجوقی زبان پارسی بود حکومتهای تابع آنان در آسیای صغیر و شام و نیز حکومتهای اتابکان که در آن نواحی تشکیل شد همه به نشر زبان پارسینویسان بزرگ در آن نواحی برمیخوریم. رواج زبان فارسی دری در داخل ایران از اوایل قرن پنجم و از نواحی گرگان و قومس و ری آغاز شد و به تدریج به سایر ناحیهها سرایت کرد. لهجهی مردم گرگان نزدیک به لهجهی طبری بود و قومسیها به لهجهای نزدیک به خراسانی و گرگانی سخن میگفتند. منوچهری دامغانی نخستین سخنوری است از ناحیه قومس که شعر پارسی را با استادی سرود و در ری منطقی و غضایری رازی در شمار نخستین سرایندگان به زبان دری بودند. هم زمان با این رویدادهای زبانی و ادبی در ولایات مرکزی ایران، مردم مغرب ایران که به لهجهی آذری، یکی از لهجههای ایرانی، سخن میگفتند به زودی زبان دری را پذیرفتند و سرزمین خود را به صورت یکی از حوزههای ادبیات دری درآوردند به طوری که قطران تبریزی به تقلید از شاعران خراسانی و به سبک آنان دیوان شعر به هم رسانید.
مهاجرت اسدی طوسی شاعر خراسانی به سبب آشفتگی اوضاع خراسان به آذربایجان و تألیف فرهنگ لغت فرس که در آن پارهای از مشکلات لغت دری توضیح داده شده است به رواج این لهجه در میان شاعران آذربایجان کمک کرد. کار رواج زبان فارسی دری در آذربایجان به جایی رسید که بعد از قرن پنجم گویندگانی چون ابوالعلاء گنجه ای، قوامی گنجه ای، فلکی شروانی، خاقانی شروانی و نظامی گنجهای ظهور کردند و برخی از آنان خود را به مرتبهی بزرگترین گویندگان پارسی رساندند. به سبب همان داد و ستد و تأثیر و تأثّر لهجهی دری با لهجههای محلّی که به آن اشاره کردیم شاعران آذربایجان سبک و شیوهای را در قصیده و مثنوی ایجاد کردند که با روش شاعران نواحی دیگر کاملاً متفاوت است. همین حالت و وضعیت برای اصفهان و فارس و دیگر نواحی ایران اتفاق افتاد. هر چه توسعهی فارسی دری در قلمرو لهجههای دیگر فزونتر میشد لغات و ترکیبات بیشتری در زبان ادبی راه مییافت و آن را از صورت نخستین دور میکرد و چون نفوذ زبان عربی در لهجههای مغرب ایران بیشتر از لهجههای مشرق بود فارسی دری در جانب غربی ایران آمیختگی بیشتری با زبان عربی یافت تا در نواحی شرقی.اگر نگاهمان را از زبان به طور عام بر شعر این دوره به طور خاص معطوف داریم درخواهیم یافت که اگر چه تا حدود نیمه دوم قرن پنجم و آغاز قرن ششم شعر پارسی هنوز زیر تأثیر سبک عهد سامانی و غزنوی است، یعنی سخن شاعرانی چون قطران تبریزی و ناصرخسرو قبادیانی یادآور اشعار شاعران قرن چهارم است، امّا هم در شعر این شاعران و هم در دیگر گویندگان پدیدههای نو و ابتکارات خاصی که حاکی از نشانههای تحول سبک شعر است دیده میشود. قطران صنایع را بر شعر ساده و عاری از آرایهی عهد سامانی میافزاید و ناصرخسرو فلسفهی کلام را با آن میآمیزد و مسعود سعد سلمان شاعر اواخر قرن پنجم در عین سادگیِ شعرش، آن را به دقت خیال و واژههای منتخب ممتاز میسازد و حتّی گاهی به شاعرانی مانند سنایی برمیخوریم که ابتدا چشم به شیوهی فرخی و عنصری داشت امّا در بخشی دیگر از اشعارش طریقهای نو را وارد کرد که بعد از او مورد توجه و تتّبع عطار و مولوی شد. بنابر آن چه گفته شد میتوان نتیجه گرفت که شعر فارسی در این دوره در مسیر تحوّل و تطوّر سبک قرار گرفت و برخی از سخنوران آگاه به شیوهای نو گراییدند و حتّی بدان تصریح کردند. خاقانی در مقام مقایسه سخنش با عنصری، سبک او را محدود و شیوه خود را گسترده میدانست و میگفت:
مرا شیوهی خاص و تازه است و داشت *** همان شیوهی باستان عنصری
ز ده شیوه کان شیوهی شاعری است *** به یک شیوه شد داستان عنصری
نه تحقیق گفت و نه زهد و نه پند *** که چیزی ندانست از آن عنصری
و نظامی دوست داشت به مبتکر و نه مقلّد بودن خود اشاره کند و بگوید:
عاریت کس نپذیرفتهام *** آن چه دلم گفت بگو گفتهام
و فخرالدین اسعد گرگانی با ترجمهی ویس و رامین از زبان پهلوی به شعر پارسی مکتب نوی را در داستان سرایی به وجود آورد که مورد تتبّع گویندگان پس از او واقع شد. استادم دکتر صفا دربارهی شیوهی سخنوری این عهد مینویسد: «اندکی بعد از این تاریخ شاهد نهضت تازه و پراهمیتی در دربار غزنویان میشویم و آن کوششهای شاعران این دربار در اواخر قرن پنجم و اوایل قرن ششم است، که هر یک متمایل به روش جدید و خاص خود در شعر بودهاند مانند مسعود سعد، ابوالفرج رونی، سنایی، سید حسن غزنوی و همعصران آنان ... .»
این شاعران غالباً در گویندگان بعد از خود مؤثر شدند مثلاً تأثیر ابوالفرج رونی مستقیماً در دیوان انوری مشهود است و شیوهی سنایی به درجهای از کمال ارتقاء جُست که مطلقاً با شاعران پیش از او قابل مقایسه نیست زیرا او زهد و وعظ و افکار صوفیانه و زاهدانه را با منطق حکیمانه درآمیخت و در قالب سخنان فصیح و پرمغز ریخت و مورد تقلید شاعران قرن ششم واقع شد. مثلاً خاقانی در قصاید و غزلهای خود نظر کامل به سنایی داشت و خود را جانشین وی میدانست و میگفت:
چون فلک دور سنایی در نوشت *** آسمان چون من سخن گستر بزاد
چنان که جمال الدین محمد بن عبدالرزاق اصفهانی هم در وعظ و اندرز یکی دیگر از پیروان سنایی بود و میکوشید تا همان لهجه، همان افکار و حتی همان تعبیرات را تقلید کند و همین کار را نظامی هم در قصایدی که از او باقی مانده است دنبال کرد. سنایی تنها در قصیده و غزل سبک تازه و شیوهی بی سابقه نیاورده است بلکه در ایجاد مثنویهای عرفانی و اجتماعی هم موفق شده است که مکتب تازهای ایجاد کند که بعد از او مورد تقلید نظامی در مخزن الاسرار و عطار و مولوی در مثنویهای حکمی و عرفانی قرار گیرد.
در همان حال که این گویندگان هر یک به نحوی سرگرم ایجاد روشهای تازهی خود بودند عدهای از شاعران دیگر قرن پنجم و اوایل قرن ششم میکوشیدند که سبک گفتار آغاز دورهی غزنوی را همچنان دنبال کنند غافل از آن که سیر جبری زمان و تحولات طبیعی افکار در اشعار آنان خواه و ناخواه تغییر ایجاد میکند و شیوهی آنان را با شعرای متقدم متفاوت میسازد. به همین سبب این شاعران یعنی کسانی مانند ازرقی و عمعق بخارایی و عثمان مختاری و معزّی همگی دارای سخنهای تازه و افکار جدید و سبک ممتاز از دورهی پیشین خود یعنی دورهی اوّل غزنوی هستند. ازرقی که دنبالهی سبک عنصری را در شعر گرفته بود آن را به مراحل جدیدی از کمال رسانید و عمعق بخارایی با آن که اشعار فراوانی از او نداریم به سبب داشتن چند قصیدهی تازه که در آنها افکار جدید و زیبایی مبنای شعر قرار گرفته و شاعر تشبیهات دقیق و اوصاف رایع به کار برده است، میتواند شاعر بزرگ صاحب سبک و استاد محسوب شود چنان که انوری او را «استاد سخن» خواند. عمعق در قصیدههای خود راه تازهای را که عبارت بود از وصف خیالات شاعر به نحوی که به آنها جنبهی حیات و حرکت و تکلّم داده شود، پیش گرفته بود. نمونهای از این اوصاف رایع را میتوان در قصیدهای با مطلعِ
خیان آن صنم سرو قد سیم ذقن *** به خواب دوش یکی صورتی نمود به من
یافت. امّا مُعزّی که انوری از روی حقد و کینه خون دو دیوان (دیوان فرخی و عنصر) را بر گردن او افکنده است، در عین پیروی از سبک فرخی و عنصری، در برخی از قصیدههای خود استادی توانا و مبتکر است. سخنش گاه ساده مانند سخن فرّخی و گاه باریک و دقیق مانند سخن عنصری و گاه نزدیک به لحن زمان و آمیخته به لغات عربی و افکار جدید عرفانی و فلسفی است و گویا از این حیث بیشتر دنبالهرو دو شاعر مقدم بر خود یعنی عبدالملک برهانی (پدرش)، و لامعی جرجانی است زیرا این هر دو شاعر تحت تأثیر زبان و ادب عربی و علاقهمندِ به کار بردن افکار و گاه اصطلاحات عرفانی بودند. همین کار را معزّی نیز در بسیاری از قصاید خود کرده و در آنها مستقل از نفوذ شاعرانی چون فرخی و عنصری باقی مانده است. اغلب شاعران این دوره در عین تقلید از پیشینیان هر یک اختصاصاتی دارند که دیگران فاقد آن بودند و هر یک در سخن فارسی تغییری ایجاد کرده بودند امّا هیچ کدام نتوانستهاند به اندازهی شاعران نیمهی دوم قرن ششم در خراسان و عراق و آذربایجان در تغییر سبک شعر فارسی مؤثّر باشند. گویی با گذشت زمان در نیمهی اول قرن ششم و بر اثر کوششهای شاعران آن دوره و با تغییراتی که به تدریج در زبان فارسی دری راه یافته بود، نیمهی دوم قرن ششم و آغاز قرن هفتم مُستعد پروردن شاعرانی شد که همه میبایست راه تازهی خود را در شعر پیش گیرند... این دسته از شاعران که انوری در رأس آنان است به نسبت زیادی به زبان محاوره توجه کردند و به سادگی شعر و روانی کلام روی آوردند. انوری در بخش وسیعی از آثار خود میکوشید تا شعر را با همان لحن بُسراید که در محاوره به کار میبرد مانند این بیتها:
با خرد گفتم کای غایت مقصود جهان *** نیست چیزی که به نزدیک تو آن مفقود است
گفت زین هر دو یکی جز که شهاب الدین نیست *** گفتم آن دیگر گفتا حسن مودود است
گفتم اغلوطه مده این زِ کجا باشد گفت *** دویی عقل که هم شاهد و هم مشهود است
همین متابعت از کلام عادی و لهجهی معمول زمان به انوری اجازه داد که بیشتر از گذشتگان، واژههای عربی در اشعار خود به کار بَرَد. این به آن معنی نیست که انوری خواسته است در سخن خود تکلّف کند و یا اظهار علم نماید بلکه بیشتر کلمات و ترکیبات عربیِ اشعار انوری از مقولهی کلمات و ترکیبی است که در زبان فارسی آن دوره و یا در کتابهای علمی معمول زمان رایج بود. پس میبینیم که انوری تحولی در شعر فارسی ایجاد کرد و مکتبی کاملاً نو آورد امّا نباید تصور کرد که انوری و پیروان او در کار خود به تمام معنی مبتکر بودهاند، بلکه مکمّل روش شاعرانی محسوب میشدند که در اوایل قرن ششم تربیت شده و در اواسط آن قرن شاعری میکرده و با انوری و همدورگان او معاصر بوده اند.
نکتهی دیگری که در شعر انوری و همشیوگان او دیده میشود توجه بسیار آنان به آوردن معانی و مضامینِ دقیق در اشعار است و باعث شده است شروحی بر دیوان انوری (مانند شرح شاه آبادی و شرح دکتر شهیدی) و شاعران دشوارگوی دیگر نوشته شود. به این ویژگی یعنی آوردن معانی دقیق باید افراط در استفاده از اندیشههای علمی و اصطلاحات و قضایای منطقی و مطالب علوم مختلف را افزود بی آن که تصرفات شاعرانهی کافی در آنها شده باشد. موضوع قابل توجهِ دیگر در شعر نیمهی دوم قرن ششم علاقهمندی شاعران به ساختن غزلهای لطیف و زیباست. سرودنِ غزل از قرن چهارم در شعر فارسی آغاز شده بود ولی انوری و هم سبکان او سعی وافی در آوردن مضامین دقیق در غزل به کار بردند و چون سبک آنان در سخن ساده و طبیعی بوده است غزلهای ایشان لطف بیشتری چه در لفظ و چه در معنی پیدا کرد و این مکتب تازه در غزل از شاعرانی مانند انوری و سنایی و نظایر آنان آغاز و به ظهیر فاریابی ختم شد و تکاملی که این عده در غزل ایجاد کردهاند باعث شد که در قرن هفتم شاعران بزرگی در غزل ظهور کنند و این نوع از شعر فارسی را به حد اعلای کمال برسانند.
در همان حال که شاعران خراسان و مشرق سرگرم ایجاد سبک تازهی خود بودند، در شمال غربی ایران یک دستهی نو از شاعران ظهور کرده بودند که کار آنان از هر جهت در ادب فارسی تازگی داشته است. این دسته که شاعران معروف آذربایجان بودند یعنی ابوالعلاء، قوامی، فلکی، خاقانی، نظامی و مجیر به چند سبب سبک شعر فارسی را از آن چه در دیگر نواحی ایران یا پیش از آنان بوده است متمایز ساختند. اسباب و علل تمایز سبک آنان عبارت بود از: 1- تا هنگام ظهور آنان شعر فارسی مراحلی از تحول را پیموده و به سبکهای نوی منجر شده بود و این شاعران میتوانستند دنبالهی کار آنان را بگیرند. 2. ظهور این شاعران مقارن بود با عهد ظهور شاعرانی در عراق که سبک آنان با سبک شاعران خراسان متفاوت بود و طبعاً ارتباط با این شاعران در دور ساختن شاعران آذربایجان از گویندگان خراسان اثر آشکار داشت. 3. محیط شاعران آذربایجان از محیط ادبی خراسان و ماوراءالنهر متمایز بود.
نخست از آن روی که لهجهی متداول در آذربایجان یعنی لهجهی آذری با لهجهی دری مغایرتهایی داشت. دوم آن که آذربایجان با برخی از محیطهای غیر ایرانی اطراف خود ارتباط داشت که فرهنگهایی غیر از فرهنگ ایرانی داشتند پس به ناچار از آنها تأثیر پذیرفته بودند. سوم آن که لهجهی آذری مانند باقی لهجههای مغرب ایران از دیرباز با زبان عربی آمیختگی بیشتری یافته بود و پیداست که وجود واژهها و ترکیبهای عربی در لهجهی آذری لحن شاعران آذربایجان را با شاعران مشرق متفاوت میساخت. هنگامی که این عاملها با عامل زمان جمع شود در ادبیات و افکار وضع خاصی ایجاد مینماید که آن وضع خاص را میتوان در اشعار خاقانی و نظامی به طور آشکار دید. این هر دو شاعر دارای افکار بسیار دقیق و باریک و اصرار فراوان به آوردن مضامین جدید و معانی تازه و ترکیبات بدیع بی سابقه و ایراد واژهها و ترکیب عربی بسیار هستند به همین سبب ممکن است گاهی قطعاتی از کلام آنان لاینحل بماند و فهمیدن فکر و سخن آنان شناخت عمیق از لهجهی آذری قدیم و محیط معنوی آذربایجان آن روز را بطلبد.
«مرکز ادبی مهم دیگری که در نیمهی دوم قرن ششم در ایجاد شیوهی خاصّی از سخنوری در شعر فارسی مؤثّر بود حوزهی ادبی عراق است. در این حوزه یعنی شهرهایی از قبیل اصفهان و همدان و ری و همسایگان آن ها، شاعران و نویسندگان مشهوری در اواخر قرن ششم ظهور کردند که در تجدید سبک اثر بسیار داشتند. از جملهی آنان یکی جمال الدین عبدالرزاق اصفهانی بود که سبک سخنش در آوردن ترکیبات جدید لفظی و به کار بردن لغات عربی و آوردن مضامین تازه در شعر تازگی داشت. در این جا باید خاطرنشان سازیم که تکمیل و توسعهی مکتب عراق بیشتر به وجود شاعرانی متکی بود که بعد از حملهی غُزان و آشفتگی وضع خراسان و کساد بازار شعر و ادب در آن سامان به عراق و آذربایجان مهاجرت کردند مانند اثیرالدین اخسیکتی و اشهری نیشابوری، و ظهیرالدین فاریابی و نظایر آنان. بر روی هم سبک عمومی شعر در نیمهی دوم قرن ششم و اوایل قرن هفتم با آنچه در نیمهی اوّل قرن ششم بوده است تفاوت عمده داشت و باید گفت مقدمهی ظهور سبک عراقی در شعر فارسی بود.» (3)
اگر به وضع عمومی شاعران این عهد نظر بیفکنیم در مییابیم که عدهای از رجال مشهور زمان اعم از شاهان و وزیران و امیران و حکیمان و فیلسوفان در شمار شاعران پارسیگوی و عربی سُرا بودند و دفتر و دیوان شعر داشتهاند و یا دست کم از مؤانست و مجالست با شاعران زمان خود و بزرگ شمردن آنان لذت میبردند. مسعود سعد سلمان خود از امیران، رشیدالدین وطواط از خواجگان و حکیم عمر خیام از فیلسوفان زمان خود بود. محمد عوفی در لباب الالباب خود فهرستی از نظایر آنان را به دست داده است. برخی از شاهان و رجال با شاعران دربار و دستگاه خود به مجالس طرب و شادی مینشستند و با آنان نرد و شطرنج میباختند و نسبت به آنان بر دیگر امیران تعصّب و غیرت نشان میدادند و گاهی آنان را با الفاظی از قبیل پدر خطاب میکردند و به آنان احترام وافر میگذاشتند. شاعران هم با سرودن مدیحههای غرّای خود سبب شهرت و آوازهی ممدوحان خود میشدند و از آنان صلههای گران حاصل میکردند و چون بدین وسیله به تمکّن و تموّل میرسیدند دست به اسراف و تبذیر و لهو و لعب میگشودند هر چند که شاعران این دوره به اندازهی شاعران دورهی قبل به عشرت و طرب اشتغال نداشتند و حتی در زندگی برخی از آنان دست کم در نیمهی دوم حیات نوعی تزهّد و تقوی به چشم میخورد که سبب میشد تا سرمشق دینداری و فضیلت برای هواداران خود شوند مانند سنایی و خاقانی و نظامی و به همین سبب است که در آثار شاعران این عهد بسیار به نصیحت و موعظه و اندرزهای اخلاقی و تربیتی بر میخوریم. برخی از شاعران این دوره به شعبههایی از دانش زمان علاقهمند و در آنها صاحب بصیرت و در نتیجه تألیف و تصنیف بودند. از اشتغالات کلامی و فلسفی ناصرخسرو پیش از این سخن گفتیم؛ امثال او در میان سخنسرایان کم نبودند. اصولاً شاعر شدن تا بدان مرحله که شعرش به دل ارباب اطلاع بنشیند و دربارها جذبش کنند کاری بس دشوار بود. به قول نظامی عروضی «شاعر باید در انواع علوم متنوع میشد و در اطراف رسوم مستطرف و باید شعرش به درجهای میرسید که در صحیفهی روزگار مسطور میشد و بر السنهی احرار مقروء، و برای آن که بدین مرحله برسد باید در عنفوان شباب بیست هزار بیت از اشعار متقدمان و ده هزار از آثار متأخران را یاد میگرفت. علاوه بر این باید همواره دواوین استادان را همی خواند تا طرق و انواع شعر در طبع او نقش میبیست و عیب و هنر شعر را درک میکرد». این جزئی از دستورالعمل شاعر شدن است که نظامی در مقالت شاعری از چهار مقالهی خود به دست داده است. کسی که دعوی شعر و شاعری میکرد به گونههای مختلف امتحان میشد و معمولاً رسم بر آن بود که موضوعی را به او میدادند تا به صورت بدیهه گویی و بر وجه ارتحال دربارهی آن ابیاتی بسُراید. بدیهه سُرایی به ویژه مطلوب دربارهای شاهان بود و آنان را خشنود میگردانید. از این گذشته شاعران باید از عهدهی التزامهای دشوار بر میآمدند و باید میتوانستند ردیفهای سخت اسمی و فعلی را در شعر خود استخدام کنند. به همین سبب بود که شاعران قرن پنجم و ششم غالباً مردانی دانشمند و زبانآور و بعضاً آگاه و عمیق در انواع دانشها بودند. برخی از آنان چون ناصرخسرو و سنایی و خاقانی در وعظ و تحقیق و زهد در مراتب اعلا بودند، برخی چون خیّام در مسائل فلسفی و ریاضی وارد میشدند و دستهای در مباحث عرفانی راه میپیمودند و البته گروهی هم در هزل و هجو و اغلب در مدح ممدوحان خود سخن میگفتند. با آن که اکثر شاعران اهل مداحی و تحصیل معاش از این راه بودند بسیاری از آنان هم بودند که حرمت سخن را پاس میداشتند و آبروی شعر را به پای نان نمیریختند. ناصرخسرو و فتوحی مروزی از دستهی دوم و انوری از گروه اول نمونههای کاملند. در پاسخ انوری که به تعریض و برای کسب نان و تن جامه به ممدوح خود گفته است:
در چنین دولت من یک تن و قانع به کفاف *** بیم آنست که آبم ببرد بی نانی
طاق بوطالب نعمه است که دارم ز برون *** وز درون پیرهن بوالحسن عمرانی
فتوحی مروزی ابیاتی دارد که او را در آن نکوهیده و گفته است:
انوری ای سخن تو به سخا ارزانی *** گر به جانت بخرند اهل سخا ارزانی...
گفتی اندر شرف و قدر فزون از مَلَکَم *** باری اندر طمع و حرص کم از انسانی...
پیش خاصان مَطَلب کام ز حکمت چندین *** چون خسان در طلب جامه و بند نانی
نفس را باز کن از شهوت نفسانی خویش *** تا دَمَت در همه احوال بود روحانی...
ای به دانایی معروف چرا میگویی *** در ثنایی که فرستادهای از نادانی:
«طاق بوطالب نعمه است که دارم ز برون *** وز درون پیرهن بوالحسن عمرانی»...
چه بخیلی که به چندین زر و سیم و نعمت *** طاق و پیراهنیی دوخت همی نتوانی
پانزده سال فزون باشد تا کشته شده است *** بوالحسن آن که ز احسانش سخن میرانی
پیرهن کهنهی او گرت بجایست هنوز *** پس مخوان پیرهنش، گو زره خفتانی...
و گفته اند که اختلاف میان فتوحی و انوری به دلگرانی مردم بلخ با انوری و آزار او در آن شهر و هجو انوری از اهل بلخ منجر شد و همینگونه خلاف میان خاقانی و مجیر بیلقانی، و جمال الدین عبدالرزاق و مجیر؛ و میان بسیاری دیگر از شاعران دورهی مورد مطالعه ما وجود داشت. به قول استادم دکتر صفا «مجیر تنها اصفهان و شاعران آن شهر را به تیغ زبان نیازرد بلکه استاد خود را نیز در اشعار آبدار فصیحش به باد هجا گرفت، لیکن او نخستین کسی نبود که در ساحت استاد پای جسارت پیش مینهاد و زبان به بی ادبی میگشود، بلکه استاد او خاقانی هم همین کار را با ابوالعلاء گنجهای استاد خویش کرد و او را هجوهای سخت گفت و آن استاد نیز از هجو شاگرد باز نایستاد». (4) نمونهی این اختلاف نظرها میان شاعران این دوره بسیار است چنان که بسیاری از آنان هم با هم روابط دوستانه متقابل داشتند و به مکاتبه و ارسال شعر به یکدیگر میپرداختند. به هر حال روابط خوب و بد و مدح و هجو در میان شاعران این زمان چه در حضور و چه در غیاب بسیار بود. (5)
شعر این دوره هم از نظر سبک گویندگی متنوع بود و هم از حیث موضوعِ سخن. تنوع در موضوع بدان سبب بود که شعر پارسی در راهی که پشت سر گذاشته بود به تخصّصهایی دست یافته و به رشتههایی تقسیم شده بود که از همه مهمتر عبارت بود از: مدح، هجو و هزل، وعظ و حکمت، داستانسرایی، تغزل و حماسه.
شعر مدحی که از آغاز ادب فارسی و بیشتر به سبب انتساب شاعران به دربارها و دستگاههای شاهان و رجال، و دریافت راتبه و مقرّری از آنان، معمول گردیده بود در این دوره هم، به سبب آن که در ساختارهای سیاسی و اجتماعی ایران تغییر قابل ملاحظهای رخ نداد ادامه یافت جز آن که شاعران برای نو جلوه دادن معانی و مضامین قدما در مدح - که البته محدود است - ناچار بودند آنها را با مبالغهها و اغراقهای شدید درآمیزند. با این همه امثال انوری و معزّی و ظهیر فاریابی شعر مدحی را در غایت کمال سرودند و به مراحل تازهای کشانیدند.
هجو و هزل هم که اصلاً تقلیدی از ادبیات عرب است و در شعر فارسی قرن چهارم راه یافته بود و نمونههایی شوخیآمیز و گاهی آمیخته با حدّ ملایمی از رکاکت فکر و کلام داشت در این دوره راه مبالغه را پیمود. قصیدههای متعدد و قطعههای فراوان و مثنویهای کوتاه و بلند از این دوره در موضوع هجو و هزل و گاهی انتقاد از اوضاع اجتماعی زمان از شاعرانی مانند سوزنی، انوری، حکیم جلال، روحی ولوالجی، کوشککی و حتی در حدیقه سنایی بر جای مانده است. تا آنجا که برخی از این گویندگان برای همهی ادوار ادبی ایران به شاعران هزلپرداز یا هجاگوی معروف شدهاند؛ اگر چه مضامینی از این قبیل هرگز همه دیوان آنان را در برنگرفته است. مثلاً سوزنی سمرقندی که به این سمت نشاندار شده است دیوانش از مضامین زیبا و معانی لطیف جدّی خالی نیست امّا مخصوصاً او و انوری چنان خوب از عهدهی این کار برآمدهاند که نامشان درصدر فهرست هجاگویان به ثبت رسیده است. علّت اساسی رواج و مبالغه در این فن از سخنوری را باید در ناهنجاری اوضاع اجتماعی ایران در اواخر قرن چهارم جستجو کرد تا آنجا که برخی از شاهان برای تفریح خاطر شاعران را به هجو یکدیگر یا دیگران برمیانگیختند.
در مقابل دستیازی به این نوع از شعر، موعظه و حکمت هم که در شعر کسایی راه کمال را پیموده بود در این دوره در اشعار سنایی و خاقانی مقام والایی یافت. سنایی در آغاز قرن ششم معانی حِکمی و عرفانیِ درآمیخته با پند و اندرز را در قالب تعبیراتی زیبا و عباراتی شیوا و تخیلی نیرومند عرضه کرد. بسیاری از قصایدش به علاوهی مثنویهای حدیقة الحقیقه، سیرالعباد، و طریق التحقیق مشوق سخنگویان بعد از او شده است. خاقانی به دنبال کردن راه او بر خود میبالید و میگفت:چون فلک دور سنایی در نَوَشت *** آسمان چون من سخن گستر بزاد
چون به غزنین ساحری شد زیر خاک *** خاک شروان ساحری نوتر بزاد...
ماه چون در جیب مغرب برد سَر *** آفتاب از دامن خاور بزاد...
یوسف صدیق چون بربست نطق *** از قضا موسی پیغمبر بزاد ...
تهنیت بادا که در باغ سخن *** گر شکوفه فوت شد نوبر بزاد
نظامی گنجوی و جمال الدین عبدالرزاق و قوامی هم مانند خاقانی در اشعار حکمی و وَعظی خود به سنایی نظر داشتند مخصوصاً به مثنویهای او، منتهی مهمترین کسی که در این دوره در این راه توفیق یافت نظامی بود و در دورهی بعد مولوی که بعد از این از او سخن خواهیم گفت.
غزلسرایی و تغزل که به نظر عنصری و بسیاری از اصحاب نظر با رودکی (6) و شهید بلخی به پختگی و پروردگی رسیده و با امثال فرخی کمال یافته بود در این دوره به تدریج به عنوان نوعی خاص از شعر، و نه به عنوان تغزل در آغاز قصاید فارسی، تلقی میشد و بخش مهمی از دیوان شاعران این عهد را به خود اختصاص میداد. این توجه از اواخر قرن پنجم و آغاز قرن ششم آغاز شد و در نیمه دوم آن قرن و آغاز قرن هفتم به حدّ اعلای خود رسید به نحوی که هم عدد شاعران غزلسُرا رو به فزونی رفت و هم تعداد غزلهای آنان بیشتر شد. انوری و ظهیر فارابی در غزلهای خود روانی سخن را با لطف کلام و قوت خیال درآمیختند و آثاری بدیع عرضه کردند، چنان که خاقانی و نظامی و جمال الدین هم. غزل که از اوایل قرن پنجم در نزد متصوفه در حکم وسیلهای برای تهذیب نفس سالکان و تشحیذ خاطر مستمعان مجالس تصوّف شناخته شده بود در این عهد به دست سنایی موفقیتهای تازهای در طریق عرفان یافت به طوری که غزلهای او سرمشق عطار نیشابوری در قرن هفتم شد. البته در این دوره مثنویهای عاشقانه و رباعی و دوبیتی هم در بیان افکار غنایی و تغزلی نقش داشت.
داستانسرایی که از آغاز شعر فارسی دری در دنبالهروی از کار ایرانیان پیش از اسلام مورد توجه کسانی چون رودکی سمرقندی در منظوم ساختن داستانهای کلیله و دمنه، و ابوالمؤید بلخی و بختیاری شاعر در نظم دو یوسف و زلیخا بود از آغاز قرن پنجم رونق بیشتر گرفت. عنصری داستانهای وامق و عذرا، خنگ بت و سرخ بت درباره ی دو بت در بامیان بلخ، و شادبهر و عین الحیوة را به نظم کشید که این دوتای اخیر را ابوریحان بیرونی به نامهای حدیث صَنَمی البامیان و حدیث قَسیم السرور و عین الحیوة به عربی درآورد. عیوقی شاعر معاصر سلطان محمود غزنوی ورقه و گلشاه را به شعر درآورد و فخرالدین اسعد گرگانی شاعر نامدار عهد سلجوقی داستان ویس و رامین را از اصل کهن ایرانی آن که به زبان پهلوی بود به نظم شیوا کشید و بابی را در داستانسرایی مفتوح ساخت که با نظامی یکی از بزرگترین داستانسرایان بزمی ایران مخصوصاً در خسرو و شیرین دنبال شد و ادامه یافت. نظامی چند داستان دیگر را به نامهای لیلی و مجنون، بهرام نامه یا هفت گنبد به شعر درآورد و چنان در نظم آنها مهارت از خود نشان داد که موجب شد آثارش تا چند قرن بعد مورد توجه و تقلید شاعران بعد از خودش قرار گیرد و از این راه سبک و مکتب خاصی در ادبیات فارسی به وجود آید.
نظم داستانهای حماسی که دورهی واقعی آن قرن چهارم هجری بود از اوایل دوران مورد مطالعه ما رو به ضعف گذاشت زیرا در این عهد از یک سو ایران زیر سلطهی غلامان و قبایل زردپوست آسیای مرکزی بود و از سوی دیگر افتخارات نژادی و مَبانی ملّی زیر نفوذ عوامل دینی رو به ضعف و سستی نهاده بود. با این همه برخی از سُرایندگان قرن پنجم نظم بازماندهی داستانهای حماسی ملّی را دنبال کردند و از اوایل قرن ششم به بعد برخی دیگر از شاعران در قبال انحطاط حماسههای ملّی دو نوعِ تازه از حماسه یعنی حماسههای تاریخی و حماسههای دینی پرداختند. در نوع اوّل نظامی گنجوی اسکندرنامه و پاییزی نسوی شاهنشاهنامه را به نظم کشید و در نوع دوم منظومههایی در شرح دلاوریهای رجال دینی شیعیان امامیه ساخته شد. آن دسته از بازماندهی داستانهای ملّی که در نیمه دوم قرن پنجم و آغاز قرن ششم در پرتو نفوذ فردوسی و حماسهی بزرگ و بینظیر او شاهنامه به نظم کشیده شد میتوان اینها را برشمرد: گرشاسپنامهی اسدی طوسی از روی نسخهی منثور ابوالمؤیّد بلخی، بهمننامه اثر ایرانشاه بن ابی الخیر در سلطنت بهمن و داستان مرگ رستم و کینهجویی بهمن از خاندان او، فرامرزنامه در داستان فرامرز و هنرنماییهای او در سرزمین هند، کوشنامه در شرح نبردهای کوش پیل دندان برادر زادهی ضحاک، بانو گشسپ نامه در سرگذشت بانوگشسپ دختر رستم و شجاعتهای او، شهریارنامه اثر عثمان مختاری غزنوی (م 544 هـ) در پهلوانیهای خاندان رستم تا نسل سوم پس از او زیرا شهریار پسر برزو و برزو پسر سهراب و سهراب پسر رستم بود، برزونامه در شرح حال برزو پسر سهراب اثر عطایی رازی، آذربرزین نامه در داستان آذربرزین پسر فرامرز از دختر صور پادشاه کشمیر، بیژننامه در داستان بیژن فرزند گیو پهلوان ایرانی، سوسننامه یا داستان سوسن، داستان شبرنگ پسر دیو سپید و دیوان مازندران در جنگ با رستم و برافتادن همهی دیوان، و داستان کُکِ کوهزاد در شرح پهلوانیهای رستم در عهد کودکی او.
از ویژگیهای شعر فارسی در این دوره تأثیرپذیری بعضی از شاعران از ادبیات عرب و توجه آنان به مضامین شاعران عرب است. منوچهری دامغانی نخستین کسی بود که اینگونه مضامین را در شعر خود آورد و به تأثیر شعرش از ادبیات عرب تصریح کرد: «من بسی دیوان شعر تازیان دارم زبر ...». پس از او لامعی جرجانی و برهانی و معزّی هر یک به نحوی در شعر خود از زندگانی صحرانشینان و وصف بادیه و دیگر مضامین متداول در شعر عرب سخن گفتند. نکتهی قابل توجه دیگر در شعر این دوره آن است که بسیاری از شاعران از مدّاحی و انتساب به دربارها پرهیز میکردند. ناصرخسرو از شاعران آغاز این دوره به سبب اعتقادات دینی خود از دربارها کناره میگرفت. پس از او سنایی که ابتدا مدّاح بود در دورهی دوم از حیات شعری خود به سیر و سلوک معنوی پرداخت و از دربار بهرامشاه غزنوی دوری جست و از این که خواهر بهرام شاه را به زنی گیرد تن زد و گفت:
من نه مَردِ زن و زر و جاهم *** به خدا گر کنم و گر خواهم
گویی تحوّل احوال سنایی آغازی بود برای یک تحوّل عمیق در شعر فارسی یعنی روی آوردن بسیاری از شاعران پس از او به تصوف و عرفان و مفتوح شدن باب شعر فارسی به روی اندیشههای عرفانی و یا برعکس، که نتیجهی آن ظهور شاعرانی بزرگ چون عطّار نیشابوری و سپس مولوی بود. با خروج شعر از دربارها و ورود آن به خانقاهها دامنهی موضوعات آن گسترش یافت و بر سادگی بیان و قدرت عواطف و عمق افکار و اندیشههایی که موضوع شعر پارسی بود افزوده گشت و خانقاه در شمار پشتیبانان و پناهگاههای شعر درآمد.
علاوه بر عرفان، حکمت و دانشهای مختلف و اندیشههای دینی هم در شعر این دوره تأثیری عمیق بخشید و جزئی از مضامین شعر شد. امّا یکی از مضامین برجسته و قابل توجه در شعر این عهد بدبینی شاعران نسبت به دنیا و انقطاع از آن و شکایت از روزگار و نابسامانیهای اجتماعی و بیان ناخرسندی فرزانگان از اوضاع زمان در شعر است. شکایت از قدرت یافتن قبیلههای وحشی زردپوست و غلبهی عوام و رواج فساد و دروغ و تزویر و تظاهر به دین و وفور قتل و غارت و امثال این مسائل که در شعر دورهی قبل به ندرت دیده میشد، در شعر این عهد فراوان است و حکم مقدّمه و سابقهای است برای انتقادهای تند اجتماعی در ادوار بعدِ شعر فارسی. قصیدهی معروف جمال الدین عبدالرزاق پدر کمال الدین اسماعیل با مطلع:
الحذار ای عاقلان زین وحشت آباد الحذار *** الفرار ای غافلان زین دیو مردم الفرار
یکی از بسیار در این زمینه است. وی در این قصیده کار شکایت را به جهان و هر چه در اوست میکشاند و میگوید:
ای عجب دلتان بنگرفت و نشد جانتان ملول *** زین هواهای عَفنِ زین آبهای ناگوار
عرصهای نادلگشا و بقعهای نادلپسند *** قرصهای ناسودمند و شربتی ناسازگار
مرگ در وی حاکم و آفات در وی پادشا *** ظلم در وی قهرمان و فتنه در وی پیشکار
امن در وی مستحیل و عدل در وی ناپدید *** کام در وی نادر و صحت درو ناپایدار ...
بی شک اینگونه شکوهها از جهان و جهانیان که در شعر امثال ناصرخسرو، سنایی، جمال الدین عبدالرزاق، ظهیر فاریابی و بسیاری دیگر میتوان دید نتیجهی مستقیم اوضاع ناسالم اجتماعی و فساد سیاسی آن روزگار است تا جایی که برخی از محقّقان تاریخ ادبیات و فرهنگ سبب اعتزال و اعتکاف بزرگانی چون سنایی و خاقانی و ظهیر فاریابی را هم در همین پریشانی احوال اجتماعی جستهاند.
پینوشتها:
1. برای آگاهی از معنی واژه منکبرنی نگاه کنید به توضیح شادروان علّامهی قزوینی، تصحیح تاریخ جهان گشای جوینی، ج. 2 ص. 284 - 292. از توضیحات علامهی قزوینی دو چیز را میتوان آموخت، معنی واژه و پشتکار و جدّیت یک عالم فرزانه در تحقیق و پژوهش.
2. در لباب الالباب ج. 2، ص. 232 «خفچاق».
3. نقل با اندکی تغییر از جلد دوم تاریخ ادبیات استاد ذبیح الله صفا، صص 343 - 344.
4. نقل با اندکی تغییر از تاریخ ادبیات استاد صفا، ج. 2، ص. 352.
5. همان مأخذ، ص. 353.
6. عنصری که خود در سرودن غزل دست داشت چشم به غزل رودکی دوخته بود و میگفت:
غزل رودکی وار نیکو بود *** غزلهای من رودکی وار نیست
اگر چه بپیچم به باریک وهم *** بدین پرده اندر مرا بار نیست
ترابی، سیّدمحمد؛ (1392)، نگاهی به تاریخ و ادبیات ایران (جلد اول) (از روزگار پیش از اسلام تا پایان قرن هشتم)، تهران، انتشارات ققنوس، چاپ اول
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}